خاطرات یه کارمند سابق

روزانه نویسی یه کارمند

خاطرات یه کارمند سابق

روزانه نویسی یه کارمند

دو

امروز یه کم با پسر بزرگه سر به سر هم گذاشتیم و خندیدیم.

میگه مامان از وقتی قرار شده سر کار نری بیشتر میخندی.

اگه قراره سر کار نره فک کنم باید افسرده شم . قنبرک بزنم.

پس چرا میخندم. نکنه دارم شرایط رو قبول میکنم.

شاید هم خسته بودم از اون همه فشار کار.

بعد از نهار یه چرت کوچولو زدم . دوباره خواب محل کارو دیدم . داشتم تند و تند کار میکردم.

دلم برای همکارام تنگ شده.

امروز یکیشون تبریک عید فرستاد .

کلی ذوق کردم.

ای روزگاره دیگه .

اینم میگذره.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.